جدول جو
جدول جو

معنی فعال کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فعال کردن
فعلًّ
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فعال کردن
Activate, Enable
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فعال کردن
activer
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فعال کردن
活性化する , 有効にする
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فعال کردن
activeren, inschakelen
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
فعال کردن
активировать
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به روسی
فعال کردن
aktivieren
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
فعال کردن
aktywować, umożliwiać
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
فعال کردن
активувати , активувати
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فعال کردن
activar, habilitar
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فعال کردن
attivare, abilitare
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فعال کردن
सक्रिय करना , सक्षम करना
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به هندی
فعال کردن
etkinleştirmek
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فعال کردن
mengaktifkan
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فعال کردن
활성화하다
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
فعال کردن
להפעיל , לאפשר
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به عبری
فعال کردن
激活 , 使能够
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به چینی
فعال کردن
فعال کرنا , فعال کرنا
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به اردو
فعال کردن
সক্রিয় করা , সক্ষম করা
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
فعال کردن
เปิดใช้งาน , เปิดใช้งาน
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
فعال کردن
ativar, habilitar
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فعال کردن
kuwasha, kuwezesha
تصویری از فعال کردن
تصویر فعال کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلال کردن
تصویر شلال کردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ هََ کَ دَ)
فال زدن. فال گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : واین فالی بود که... بکرده بودند و فال کرده چون کارکرده بود. (از تاریخ سیستان، یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گشاده کردن وسیع کردن، بزرگ بودن بنایی یا محوطه ای، باز کردن در گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
گریختن جستن که نتوانی ز بند چرخ رستن ز تقدیری که یزدان کرد جستن (ویس ورامین) گریختن جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطل کردن
تصویر عاطل کردن
فرغیشاندن اکاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفال کردن
تصویر تفال کردن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقل کردن
تصویر تعقل کردن
اندیشیدن اندیشه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضال کردن
تصویر افضال کردن
بخشش کردن، احسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
بکار بستن، بکار بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال کردن
تصویر فال کردن
فال زدن فال گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال کردن
تصویر خیال کردن
پنداشتن، گمان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
ورزانیدن
فرهنگ واژه فارسی سره